عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

نوشتن نعمته
کاش خدا این نعمتشو نگیره ازم...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

148

If my life can ever be of any use to you, come and take it!

The SeaGull  - chekhov 

147

Backstreet boys با incomplete و inconsolable شون منو به نقطه ای از ذهنم بردن که انگار چند قرن بود فراموشش کرده بودم.

146

این جا نوشته جوامع اولیه "زن سالار" بودن!

شرط می بندم اون موقه هنوز زنا عاشق نمی شدن

145

نفسم در نمی‌آد
جمعه ها سر نمی‌آد
کاش می بستم چشامو
این ازم بر نمی‌آد!


چه‌طور  ذهنش رسیده؟
به چه ذهنی رسیده؟
#شهیار_قنبری

144

وقتی کنار همیم و هر لحظه می خندیم دلم شورِ رفتنت رو می  زنه. می دونم خیلی زود می ری یه جای خیلی دور. دلم شور می زنه چون خیلی شبیه مهسایی!

#فرناز

143

می دونی چرا وختی حرف انتقادی می زنیم همه به خودشون می گیرن؟

می دونی چرا همه از ما بدشون می آد؟

جوابش یه جمله ی ساده س

همه شون شبیه هم ان!

ان قدر شبیه که نمی تونن حدس بزنن با کدومشونیم!!!

خنده دار تر این که ما با هیچ کدوم نیستیم؛ حرف ما این دنیاس...

نمی دونم خدا این دنیا رو گذاشته رو repeat one یا ما رو یا هر دو؟!

ولی از یه چیز مطمئنم. اون خوابش برده...

140

ای کاش آدما ان قدر احمق نباشن که به کسی که عزاداره بگن: گریه نکن. واقعن نمی فهمن تو اون وضعیت احتیاج نداری کسی شونه هاتو بماله فقط احتیاج داری که عزیزت نمرده باشه. احتیاج داری دادا نمرده باشه. اصلن مریض نشده باشه. احتیاج داری بلند شه برات ماکارونی چرب و چیلی درست کنه و نمازشو غلط غلوط بخونه و باهات کل کل کنه و انگشتای چروکیده ش بلغزه رو تسبیحِ تربت کربلاش!

139

 عَسی‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

138

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد...

ابتهاج

137

سخته. تلخه. درد داره.

نقطه ی قوت همیشه گیت بشه نقطه ضعف!