عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

نوشتن نعمته
کاش خدا این نعمتشو نگیره ازم...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

91

آدما واسه "رفتن" گریه می کنن یا "نبودن"؟

مساله این است...

90

می خواستم راجه به اتفاقای خوبی بنویسم که بد موقع می افتن
می خواستم راجه به خروسای بی محل حرف بزنم
می خواستم در عین انزجار واسه شون دل بسوزونم اما
بیشتر که فک کردم دیدم این جور اتفاقا اقلن حرف خودشونو زده ن! کاری که می خواستن رو کرده ن... سترون و نارس باقی نمونده ن هر چند که بد موقعی بر داده باشن.
#
حالا بیا فک کنیم به اون حرف هایی که تایپشون می کنی ولی قبل از send کردن موضوعِ بحث عوض می شه!
اون حرف ها
اون حرف های طفلکی
یا پاکشون می کنم و بی خیالشون می شم -چه غم انگیز!-
یا cut ِِشون می کنم تا سرِ فرصت paste بشن و همیشه هم یه سرنوشت در انتظارشونه: فراموشی!

- حتا این جا هم جاش نیست. باید یه دیوارِ مهربانی بسازیم برای paste کردنِ حرفامون قبلِ این که فراموش بشن
برای نوشتنِ حرفایی که وقتش نیست.



#
و... ادبیات ، احساسات و تجربیاتی که نتیجه ی زیاد چت کردنه...

89

تصمیم گرفته م دیگه تو زندگی م هیچ کسو دوست نداشته باشم که بعد بمیره و...

چرا آدما دست از مردن بر نمی دارن؟

88

من عاشقِ باور کردنِ دروغای مردم ام

و این به این معنی نیست که باهوش نیستم

یه انتخابه

یه شیوه ی زندگی

لایف استایل!

87

شرط می بندم اگه سه شنبه ها رو از تقویم حذف کنیم هیچ کس نمی فهمه.
مثِ یه خواهرِ افسرده که نبودش تو خونه احساس نمی شه
یه روز عادی! یه روز خسته ی خمیازه مانند که حتا به قدرِ نحسیِ چارشنبه ها هم مهم نیست.
من اگه یه "روز" بودم هیچ وقت دلم نمی خواست سه شنبه باشم.
کی دلش می خواد سه شنبه باشه؟

86

اوضاع جهان به طرز مشکوکی بوی بهبود می ده...

85

بی شک یکی از بهترین تجربه ها اینه که چیزیو کادو بگیری که شبیه خودت باشه.

خودت باشه.
:)

84

یکی از تناقضایی که تو زندگیم باهاش درگیرم اینه که دوس دارم وقتی یه چیزی می نویسم تاریک باشه. از طرفی تو تاریکی نمی تونم بنویسم. اینه که نمی نویسم.

#توجیه

83

but what do dreams know of boundaries?!



Amelia Earhart

82

"کمکت می کنم به هدفت برسی."
"دوس دارم وقتی داری واسه ش تلاش می کنی کنارت باشم."

باور نکن
آدما اولین مانع جلوی راه آرزوهاتن
به خصوص اگه عاشقت باشن