فکرشو بکن سال ها بعد ، فرزندم تو دفترچه ی خاطراتم می خونه که : "اگه تلگرام نبود من مرده بودم..."
تو مغزِ کوچولوش چی می گذره اون موقع؟! اصن می دونه تلگرام چیه ؟ یا باید واسه ش توضیح بدم ؟ یا خودش می ره سِرچ می کنه؟
اون صحنه از فیلمِ "عصر جدید" (modern times) ِ چاپلین هست که لای چرخ دنده ها گیر می کنه و ... ؛
من الان تو همون وضعیتم.
لا به لای چرخ دنده هایِ عصرِ جدیدِ زندگیم!
اینایی که به آدم می گن : "خیلیا آرزوشونه جای تو باشن"و باید با دستکشِ بوکس بزنی تو دماغشون.
آیا می دانید یکی از دوست نداشتنی ترین چیزها در نزدِ من "سوپرایز شدن" می باشد؟
همه ی آدما دسته جمعی زندگی می کنن
اما یه نفری ، تکی، می میرن
من از مردن می ترسم
من به حد مرگ از مردن می ترسم.
به نظر می رسه خدا تو خلقتِ بخشی از انسان ها اقدام به سری دوزی و سَمبَل کاری کرده!
امروز یه خبر خوندم راجع به یه جفت برادر دو قلو که با یه جفت خواهر دو قلو ازدواج کرده ن...
آخ که خبرنگارا جونشون در می ره برا همچین مزخرفاتی!
حاضرم شرط ببندم که برای هیچ کدومشون هیچ فرقی نمی کرده با کدوم قُل قراره ازدواج کنن!!!
جایِ "خدا" بودم اگر...
یک پیامبرِ تازه می فرستادم
با یک عالمه معجزه ی جدید!
آدم باید تا قبلِ این که بمیره تا می تونه سینما بره و کتاب بخونه.
چی می تونه روحِ منو آروم کنه تو این آلودگی ها به جز ادبیات و سینما؟
نمی تونم از جایی که توشم لذت ببرم. نمی تونم جامو عوض کنم
پس تنها چاره م اینه که این راهروی کثافت باری که توشمو تزیین کنم.
با چاشنیِ "هنر".
راستی! چرا من میونه ای با موسیقی ندارم؟ چرا واقعن؟
خواب دیدم پریدم...
پرواز کردم...
مثل یه بازی یه جور بازی که پرتت می کرد رو دریا چه و یه مسافت طولانی رو موازی دریاچه ، یه کم بالاتر از آب پرواز کنی.
بعد کم کم سرعتش کم می شد و می افتادی تو آب و یه کوچولو باید شنا می کردی.
پرواز خیلی لذت بخش بود رو دریاچه ای که کنارش کوه و درخت و یه عالمه خوشگلیه!
اما من لذت نبردم.
ان قدر ترس داشتم از این که الانه که برسم به آب
الانه که سقوط کنم
الان باید شنا کنم که...
فک که می کنم،
این قصه ی همیشه ی زندگیمه!