من فقط همین عمر کوتاهو برای بودن با تو دارم
و همونم ندارم
وقتی برای اولین بار یه نفر به م ابراز علاقه کرد، تازه احساس کردم وجود دارم ؛ قبلش انگار پشت یه شیشه ی مات بودم. هیچ کس منو به وضوح نمی دید. به رسمیت نمی شناخت.
حالا دوباره خودمو پشت یه شیشه ی مات حس می کنم!
تو جیب وسطی کیف پولم یه وختی سه تا دسته کلید بود. حالا هیچ کلیدی ندارم. و هیچ خونه ای.
درد این است که نه فقط چیز هایی که دوست داشتی و چیز هایی که داشتی
بلکه چیز هایی که دوست نداشتی و انزجار بی پروایت وقتی از آن ها حرف می زدی
و حتا چیز هایی که هرگز خاطره ی مشترکی برایم تداعی نمی کنند
و حتا چیز هایی که هرگز نداشتی و هرگز ندیده هایت هم
همه به شکل بی رحمانه ای مرا به یاد تو می اندازند!
همه چیز مطلقن همه چیز مرا به یاد تو می اندازد. هیچ چیزی خارج از تو و بدون تو برایم وجود ندارد. درد این است.
این نوت رو ۲۸ جون ۲۰۱۸ نوشته م
بعضی آدما ترجیح می دن یه لامپ سوخته تا ابد سوخته بمونه
حتا اگه اون لامپ تو قلبِ یکی بوده باشه!