عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

نوشتن نعمته
کاش خدا این نعمتشو نگیره ازم...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴۳

بچه که بودم تو یکی از این مستندای حیات وحش ماری رو دیدم که پوست می نداخت. اون تصویر توی ذهنم تبدیل شد به کهن الگوی زجر کشیدن. حالا من همون مارم. دارم زجر می کشم. دارم تحمل می کنم. با صبری که نمی شناختم. با قدرتی که ازش بی خبر بودم. اون مار لای صخره های دور افتاده به تنهایی دردش رو تحمل کرد و بعد انگار نه انگار لیز خورد روی شنای داغ بیابون و روز از نو‌. من تنهام. تنها ترین تنهایی ممکن. این هم درد دیگری ست‌. و یک نفر ، دختر شجاعی که نمی شناختمش در من ، تحمل می کنه و فقط دلم خوشه به اون لیز خوردن آخرش روی شن ها!

  • ۰۰/۰۵/۱۹
  • چکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">