عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

نوشتن نعمته
کاش خدا این نعمتشو نگیره ازم...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۴۳

بچه که بودم تو یکی از این مستندای حیات وحش ماری رو دیدم که پوست می نداخت. اون تصویر توی ذهنم تبدیل شد به کهن الگوی زجر کشیدن. حالا من همون مارم. دارم زجر می کشم. دارم تحمل می کنم. با صبری که نمی شناختم. با قدرتی که ازش بی خبر بودم. اون مار لای صخره های دور افتاده به تنهایی دردش رو تحمل کرد و بعد انگار نه انگار لیز خورد روی شنای داغ بیابون و روز از نو‌. من تنهام. تنها ترین تنهایی ممکن. این هم درد دیگری ست‌. و یک نفر ، دختر شجاعی که نمی شناختمش در من ، تحمل می کنه و فقط دلم خوشه به اون لیز خوردن آخرش روی شن ها!

242 میز توالت

چند روزی ست دارم فکرش را می کنم که با اولین پولی که به دستم رسید "میز توالت" بخرم. هیچ وقت نداشته ام. مادرم هم نداشت. یک گنجه ی آینه دار داشت که جلویش آینه شمعدان دِمُده ی عروسی اش را گذاشته بود. یعنی دو تا آینه پشت به پشت هم! استفاده ی چندانی هم از آن ها نمی کرد‌. رو برویشان یک رژلب سیاه قهوه ای مال عهد بوق داشت با یک مرطوب کننده ی نیوه آ ی هم نسلش!

۷-۸ ساله که بودم، دوستی به نام زهرا داشتم. بعضی وقت ها می رفتم خانه یشان برای بازی. مادرش خانه دار بود. بیشتر وقت ها خوش اخلاق بود. بیشتر وقت ها ویفر شکلاتی درست می کرد و همیشه رژ لب قرمز و موهای چتری سشوار کشیده و لاک داشت. عاشق صدای شیلا بود. بزرگتر که شدم و شیلا را دیدم فهمیدم شبیهش هم بود. ورژن کمی تپل تر شیلا. از این ها گذشته ، یک میز توالت بزرگ داشت با یک عالمه رژ لب و کرم و ادکلن و لاک . حتا جعبه ی لوازم آرایشش به اندازه ی تلویزیون ما بود. توی بازی ها -که همه خاله بازی های پیشرفته و دراماتیکی بودند- تلاش می کردم خط داستانی را جوری هدایت کنم که مجبور باشم دست کم یکی دو بار پشت آن میز توالت رویایی بنشینم و در آینه ی باشکوهش خودم را نگاه کنم. مادر زهرا تصور من از آینده ام بود و حالا چند روزی ست دارم فکرش را می کنم که با اولین پولی که به دستم رسید میز توالت بخرم.

۲۴۱

اگه قراره یه بار تو زندگی آدم اتفاق بیفته

تو برای من همون یه بار بودی