245- علی دایی
- پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۱۶ ب.ظ
علی دایی مرد. پریشب که خوابیدم میدانستم صبح که بیدار شوم باید جنازهاش را بیندازم توی آشغالها. امروز دیدمش. به احتمال زیاد برای آخرینبار. روی پوست تخم مرغها افتاده بود. دمش تاب خورده بود و رفته بود توی گودی تخم مرغ. رویش تفاله چای ریخته بود. پولکهای براق نارنجیاش سیاه شده بودند. نه از تفاله. کبود شده بودند. به فجیعترین شکل ممکن مرده بود. تنگش را میشویم. پاکت نیمهپر غذایش را میگذارم کنار سرلاک جوجههای مرده. علی دایی را میفرستم به انجمن پِتهای مرده.
- ۰۰/۱۱/۰۷