عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

عصرانه و سکوت

دفترِ خاطراتِ چکاوک کافی

نوشتن نعمته
کاش خدا این نعمتشو نگیره ازم...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

245- علی دایی

علی دایی مرد. پریشب که خوابیدم می‌دانستم صبح که بیدار شوم باید جنازه‌اش را بیندازم توی آشغال‌ها. امروز دیدمش. به احتمال زیاد برای آخرین‌بار. روی پوست تخم مرغ‌ها افتاده بود. دمش تاب خورده بود و رفته بود توی گودی تخم مرغ. رویش تفاله چای ریخته بود. پولک‌های براق نارنجی‌اش سیاه شده بودند. نه از تفاله. کبود شده بودند. به فجیع‌ترین شکل ممکن مرده بود. تنگش را می‌شویم. پاکت نیمه‌پر غذایش را می‌گذارم کنار سرلاک جوجه‌های مرده. علی دایی را می‌فرستم به انجمن پِت‌های مرده.

  • ۰۰/۱۱/۰۷
  • چکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">